-
دل من تنها بود . . .
جمعه 30 مهرماه سال 1389 19:33
دل من تـنها بـود ، دل من هرزه نـبـود ... دل من عادت داشـت ، که بمانـد یک جا به کجا ؟! معـلـوم است ، به در خانه تو ! دل من عادت داشـت ، که بمانـد آن جا ، پـشـت یک پرده تـوری که تو هر روز آن را به کناری بزنی ... دل من ساکن دیوار و دری ، که تو هر روز از آن می گـذری . دل من ساکن دستان تو بود دل من گوشه یک باغـچه بـود که...
-
. ./ . /
جمعه 30 مهرماه سال 1389 09:38
از کدام آینه عبور کرده بودم که بهانه هایم میان این واژه های غریب مردند؟؟!!
-
. . .
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 15:03
من زیاد کتاب می خونم. هر کتابی رو هم نمی پسندم. از همه نوع و رقم و موضوع هم کتاب می خونم. می دونم و می دونید که پائولو کوئلیو انقدر که تو ایران طرفدار داره تو برزیل طرفدار نداره! من شخصاً آدمی نیستم که عاشق اون باشم ولی کتاب کوه پنجمش با اقتباسی که داشته عالیه! تنها برداشتم از این کتاب که دیوونم کرد این بود: گاهی...
-
جز تو کی می تونه عزیز من باشه؟ . . .
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 10:35
دلم امشب صاف است اسمان هم ارام و نسیمی زیرک سعی دارد که بفهماند شب مظهر این همه تاریکی و دلتنگی نیست به گمانم فردا روز خوبی باشد صورت ماه به من می گوید! پوپو تو که باشی همه چیز هست. همیشه باش همه چیزم
-
دلمو حال میاره این آهنگ
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 16:50
پوپو یادته اون شب ، کنارم بودی ، شب قبل از سفر و این آهنگ رو واسم بولوتوث کردی . من فقط عاشق اینم حرف قلبتو بدونم الکی بگم جدا شیم تو بگی که نمی تونم من فقط عاشق اینم بگی از همه بیزاری دو سه روز پیدام نشه تا ببنیم چه حالی داری من فقط عاشق اینم عمری از خدا بگیرم اینقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم من فقط عاشق اینم...
-
برای عشقم . . .
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 19:32
من در این گوشه ویرانه به تنهایی خود می نگرم و به آبادی تو به زیبایی چشمان سحر خیزت من به تو می بالم که چنین اوج میگیری با وجود همه بی بالی ها در سرم عشق تو هست و بس
-
دو کلمه از دختر حاجی . ..
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 19:30
دختر حاجی میگه "وقتی کسی رو انداختی تو سطل آشغال زندگیت،دیگه نرو دنبالش،اگه دوباره بری سراغش یعنی آشغال خوری...آشغال خور نباش بدبخت."!
-
همه تویی . . .
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 19:28
میدونی ؟ امشب فهمیدم آرامش یعنی تو .. وقتی بهم زُل میزنی و دستام و میگیری .. آرامش یعنی بوی ِ تن ِ تو .. یعنی خود ِ خود ِ تو!
-
ابن منم . . .
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 19:25
این منم: دختری که خلاف جهت آب شنا می کنه تا تا زمانی که به جزیره ی رویاییش برسه
-
گل چشمات . . .
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1389 10:39
تو به من نگاه کن باز به همین نقطه که چشمام روبروته تو همین لحظه که بغضت تو گلوته تو به من نگاه کن باز بغض تو تو چشم من جاری شده امشبم چشم همه خوابه و باز چشم من اسیر بی خوابی شده تو به من نگاه کن باز توی لحظه های بارونی من وقتی اینجایی دیگه از بی کسیها دم نزن من پر از حس غریب عاشق تو بودنم توی جاده دلم بی اعتنا قدم...
-
دفتر من . . .
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1389 10:37
وقت باران لحظه های هق هق ابر دفتر من خالی از هرطاقت و صبر مست اغوش قلم بار برمی دارد از شب قصه های هر شبم خلق شعری دیگر و پرورش در دامن این دفتر و دفترم بار دگر شد مادرو باز هم از پا نمی افتد شب تب دار من عشق بازی می کند با دفترم خودکار من
-
روز اول . ..
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1389 10:36
... و من غرق شدم درست زمانی که سیل اشکهای تو سرازیر شد
-
حریم . . .
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 18:41
اینجا کسی میداند که ....من برای تو مینویسم... آرامبخش نیست ؟!
-
تو . . .
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 18:39
دردناک است.... با دیدن خودم هم... یاد تو میافتم! . . .
-
لبریز از عشق ناب
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 15:08
چشمان خسته از آرامش کودکان بهشتی در جستجوی سعادت اند. و من چه سعادتمندم از داشتن چشمانت. و من چه عاشقم. لبریز از عشق ناب. عشق تازه. دنیا دنیا زیبایی است در سیاهی مرطوب چشمانت وقتی نگاهم می کنی و می گریی. و من چه می توانم بنامم لحظه خاص سرشار از احساس تو را وقتی نگاهم می کنی و می خندی. اگر بخواهم حس نوشتن بیابم، باید...
-
با هم بودن
جمعه 26 شهریورماه سال 1389 21:39
پله های سبز قلب تو در برابر دیدگانم افق سراسر نور و امید را نشانم می دهند. من تا بی نهایت این سرسبزی شادمانم. تو تا آخر این سبرسبزی پایداری. روزها کوتاه اند. زمان حد و اندازه ما نیست. شب ها بلند می شوند وقتی از هم دوریم. در بستر اندیشه ام با تو اندیشه می کنم و زمان تازه قدم بر پله های سبز قلب تو می گذارد. به زمان های...
-
. . .
جمعه 26 شهریورماه سال 1389 21:36
نمی شود دوستت نداشت ...لجم هم که بگیرد از دستت... نهایتش این است که دفتر چه ی خاطراتم پر از فحش های عاشقانه می شود…
-
کیستی تو؟
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 14:16
نزدیک می شوی به من فرسنگها درمن فرو می روی در من خانه می کنی در من حضور می یابی لحظه به لحظه هرجا و هر کجا توی انگشتهایم جاری می شوی سطرسطرخاطراتم را می نگاری روی لبم می نشینی خنده می شوی، حرف می شوی دلم که می گیر د ازچشمهایم می باری کیستی؟ کیستی تو ؟ کیستی تو که این همه در من می تابی بی آنکه کاسته شوی بی آنکه غروب...
-
وقتی عاشق کسی هستی . . .
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 14:14
وقتی عاشق کسی هستی ، براش همه کار می کنی یک عالمه کار احمقانه انجام میدی ، کارهای احمقانه ای که نمیتونی دلیلی براشون بیاری به ماه شلیک می کنی ، خورشید رو خاموش می کنی وقتی عاشق کسی هستی تو حتی حقیقت رو انکار می کنی ، دروغ رو باور بعضی مواقع میشه که واقعا باورت میشه که میتونی پرواز کنی! اما همون موقست که شبهای تنهاییت...
-
تو از سکوت مهتاب شعری شده ای برای من
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1389 01:54
عشق مفهوم آبی آسمان، در دانه به دانه ترنم باران، در سرسبزی بهار پیداست. یاد شعر صامت مهتاب می افتم وقتی سکوت می کنی. یاد ترانه قشنگ عشق می افتی وقتی سکوت می کنم. عشق آنقدر در نگاه های ما پیداست که حتی اگر سلام مهتاب را نشنوم، دانه دانه ترانم باران می شوم و به قشنگی نگاه تو می بارم. تو از سکوت مهتاب شعری شده ای برای من...
-
. . .
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 21:32
قسم به عشقمون قسم همش برات دلواپسم قرار نبود اینجوری شه یهو بشی همه کسم راستی چی شد ، چه جوری شد اینجوری عاشقت شدم شاید میگم تقصیر توست تا کم شه از جرم خودم به ملاقات آمدم ببین که دل سپرده داری چگونه عمری از احساس عشق شدی فراری نگاهم کن دلم را عاشقانه هدیه کردم تو دریا باش و من جویبار عشقو در تو جاری من از پروانه بودن...
-
سنگ گور
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 14:06
ای رفته زدل، رفته ز بر، رفته زخاطر بر من منگر تاب نگاه تو ندارم بر من منگر زانکه بجز تلخی اندوه در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم ای رفته ز دل، راست بگو! بهر چه امشب با خاطره ها آمده ایی باز به سویم ؟ گر آمده ایی در پی آن دلبر دلخواه من او نیم او مرده و من سایه ی اویم من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است او در دل سودا زده...
-
میلاد نور . . .
سهشنبه 5 مردادماه سال 1389 20:46
-
آبی آسمان دلت
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 15:43
صدای سخن عشق را در تپش لحظه به لحظه دلت می شنوم و سرود طراوت بهار را زمزمه می کنم. می خواهم اگر بشود روزنه ای شوم به آبی آسمان دلت، از اینجا که تاریکی می بینم. و بروم پای درد دل مهتاب و چند کلمه دوستی بیاموزم. مگر می شود به ندای عرفای عشق پاسخ نداد و نرفت آنجا که نیمه دیگر سیب سرخ زندگی بر خوان نعمت بی دریغش پیشکش شده...
-
ترافیک احساسات
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 20:40
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 تیرماه سال 1389 19:47
-
. . .
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 21:27
-
عادت
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 12:39
به تو عادت دارم مثل پروانه به آتش، مثل عابد به عبادت و تو هر لحظه که از من دوری، من به ویرانگری فاصله می اندیشم در کتاب احساس واژه فاصله یک فاجعه معنا شده است تو توانایی آنرا داری که به این فاجعه پایان بخشی. جابرای من گنجشک زیاد است ولی... به درختان خیابان تو عادت دارم...
-
. . .
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 00:45
شبیه مه شده بودی... نه می شد در آغوشت گرفت... و نه آنسوی تو را دید... تنها می شد در تو گم شد... که شدم .
-
. . .
سهشنبه 15 تیرماه سال 1389 02:17
For the Time You Spend Sending Things And Sharing whatever You Find, There are No Words to Thank You But Somebody Thinks You're Fine. Did Anyone Ever Tell You Just How Much I Love You? Well, My Dearest love ever. Today I am Telling You