صدای سخن عشق را در تپش لحظه به لحظه دلت می شنوم و سرود طراوت بهار را زمزمه می کنم. می خواهم اگر بشود روزنه ای شوم به آبی آسمان دلت، از اینجا که تاریکی می بینم. و بروم پای درد دل مهتاب و چند کلمه دوستی بیاموزم. مگر می شود به ندای عرفای عشق پاسخ نداد و نرفت آنجا که نیمه دیگر سیب سرخ زندگی بر خوان نعمت بی دریغش پیشکش شده است. دستانم را بگشا و طلوع آفتاب دوستی و عشق را ببین. و ببین نگاه مرا که از طراوت نگاه تو لبریز است.