من در این گوشه ویرانه به تنهایی خود می نگرم
و به آبادی تو
به زیبایی چشمان سحر خیزت
من به تو می بالم که چنین اوج میگیری
با وجود همه بی بالی ها
در سرم عشق تو هست و بس
دختر حاجی میگه "وقتی کسی رو انداختی تو سطل آشغال زندگیت،دیگه نرو دنبالش،اگه دوباره بری سراغش یعنی آشغال خوری...آشغال خور نباش بدبخت."!
میدونی ؟
امشب فهمیدم آرامش یعنی تو ..
وقتی بهم زُل میزنی و دستام و میگیری ..
آرامش یعنی بوی ِ تن ِ تو ..
یعنی خود ِ خود ِ تو!
تو به من نگاه کن باز
به همین نقطه که چشمام روبروته
تو همین لحظه که بغضت تو گلوته
تو به من نگاه کن باز
بغض تو تو چشم من جاری شده
امشبم چشم همه خوابه و باز
چشم من اسیر بی خوابی شده
تو به من نگاه کن باز
توی لحظه های بارونی من
وقتی اینجایی
دیگه از بی کسیها دم نزن
من پر از حس غریب عاشق تو بودنم
توی جاده دلم بی اعتنا قدم نزن
تو به من نگاه کن باز
گل چشمات نرگس ناز
تو به من نگاه کن باز
تا بشه افسانه اغاز
برای عشقم نوشتم از نگاهش و از سکوت ارامی که در اعماق دریای چشمهایش بی هیاهو موج می زند