اینجا جاییست که من بلند بلند فکر میکنم .

... برای عشقی که آرامش را در آغوشش یافتم.

اینجا جاییست که من بلند بلند فکر میکنم .

... برای عشقی که آرامش را در آغوشش یافتم.

سنگ گور

ای رفته زدل، رفته ز بر، رفته زخاطر

بر من منگر تاب نگاه تو ندارم

بر من منگر زانکه بجز تلخی اندوه

در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم

ای رفته ز دل، راست بگو! بهر چه امشب

با خاطره ها آمده ایی باز به سویم ؟

گر آمده ایی در پی آن دلبر دلخواه

من او نیم او مرده و من سایه ی اویم

من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است

او در دل سودا زده از عشق شرر داشت

او در همه جا با همه کس در همه احوال

سودای تو را ای بت بی مهر به سر داشت

من اونیم این دیده ی من گنگ و خموش است

در دیده ی او آن همه گفتار نهان بود

وان عشق شب آلوده در آن نرگس شبرنگ

مرموزتر از تیرگی شامگهان بود

من او نیم آری لب من این لب بی رنگ

دیری ست که با خنده ایی از عشق تو نشکفت

اما به لب او همه دم خند ه ی جان بخش

مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت

بر من منگر تاب نگاه تو ندارم

آن کس که تو می خواهیش از من

به خدا مرد

او در تن من بود و ندانم که به ناگاه

چوندید و چه ها کرد و کجا رفت و چرا مرد

من گور وی ام گور وی ام بر تن گرمش

افسردگی و سردی کافور نهادم

او مرده و در سینه ی من این دل بی مهر

سنگی ست که من بر آن گور نهادم

                                            سیمین بهبهانی

آبی آسمان دلت

صدای سخن عشق را در تپش لحظه به لحظه دلت می شنوم و سرود طراوت بهار را زمزمه می کنم. می خواهم اگر بشود روزنه ای شوم به آبی آسمان دلت، از اینجا که تاریکی می بینم. و بروم پای درد دل مهتاب و چند کلمه دوستی بیاموزم. مگر می شود به ندای عرفای عشق پاسخ نداد و نرفت آنجا که نیمه دیگر سیب سرخ زندگی بر خوان نعمت بی دریغش پیشکش شده است. دستانم را بگشا و طلوع آفتاب دوستی و عشق را ببین. و ببین نگاه مرا که از طراوت نگاه تو لبریز است.  

 

1276588202_romantic-heart-part2-3.jpg