سرخ می شوم از عشق
کبود می شوم از درد
زرد می شوم از یأس
و نگاه تو
درست سر بزنگاه
مقابلم سبز می شود
دست هایم را که بگیری
کبوترها به هوای آبی من
پرواز می کنند ....!
حالا که اینجوریه، منم قلم مو و بومو برمی دارم و یه کلبه می کشم. میام دیوارا و سقفشو عایق ضد دل گرفتگی می کنم... برای هر دیوار کلبه م یه پنجره می کشم رو به ماه. آسمون بالای کلبه مو رنگ سورمه ای می زنم بعدشم پرش می کنم از ستاره های امید، ستاره هایی که فقط کافیه دستتو دراز کنی تا بچینیشون... بعد یه ماهِ همیشه کامل وسط اون می ذارم. نور مهتاب کلبه مو روشن می کنه و بهش گرمایی می ده، گرمتر از محبت خیلی دلها... جلوی کلبه یه رودی می کشم که آبی داره زلال تر از دلِ خیلی آدما، آرومتر از هر آرامشی... دور تا دور کلبه مو پر می کنم از درختایِ همیشه پائیز با برگهای شادِ زرد و قرمز و سبز و نارنجی و بالای هر درخت یه آشیونه ی پرنده می کشم برای جفتهای عاشق... و در آخر، خودمو می کشم شاد، راضی، آروم و پر از لبخند. دیگه چی؟ فعلا هیچی. همه چی دارم.
مهتاب کهکشان دست نیافتنی من،
آنقدر بی تاب دیدنت شده ام که دلتنگی ام را به قاصدک سپردم
و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوی تو فرستادم
روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را ندیدند
قاصدک هم برنگشت
شاید او هم شیفته نگاه مهربانت شد
باشد، اشکالی ندارد
تو عزیزی،
اگر یک قاصدک هم از من قبول کنی،
خودش دنیایی است