اینجا جاییست که من بلند بلند فکر میکنم .

... برای عشقی که آرامش را در آغوشش یافتم.

اینجا جاییست که من بلند بلند فکر میکنم .

... برای عشقی که آرامش را در آغوشش یافتم.

آرزوهای من

هر چند که نوشتن آرزو هام ممکنه پست امروزمو طولانی کنه ولی دوست دارم اینجا ثبتش کنم تا وقتی سال های بعد به نوشته های امروزم نگاه می کنم ببینم کدوم یکیشون جامه حقیقت پوشیده شاید هم اون روز به آرزو های امروزم بخندم ! نمی دونم. ولی هر چه که هست به ثبتش می ارزه.

 

دوست دارم دل و دینم بلرزه ...

قبل دیدن یه محبوب نازنین...

نفسم به شماره بیفته ...

قلبم تند تند بزنه ....

دستام بلرزه ....

تنم داغ شه ....

بترسم ...

و بعد که حسابی ترسیدم و اون اضطراب و اشتیاق دوست داشتنی همه وجودمو فرا گرفت ....

یه مکالمه طولانی با اون محبوب نازنین ، آروم آرومم کنه...

مکالمه ای که حتی یک کلمه هم توش رد و بدل نمی شه ...

مکالمه ای که به گفتگوی نگاه ها و چشم ها خلاصه می شه ....

و بعد از اون مکالمه سحر انگیز عاشقانه تو دریای آرامشی که اون نگاه ها و اون چشم ها برام به ارمغان آوردن غرق بشم و لذت ببرم...

وای ! وای ! حتی تصور اون آرامش مثال زدنی هم مسحورم می کنه.

Can you imagine?!

 

دوست دارم اون آرامش و اشتیاقی که تو آرزوی اول توصیفش کردم تا همیشه تداوم داشته باشه.

 

تصور کن ...

یه جاده  آسفالته پر پیچ و خم ...

که انتها نداره ...

که تا چشم کار می کنه دور تا دورش پر از بید مجنونه ( این بید مجنون هم حکایتی داره تو رویا های من که بماند .) ...

یه آسمون غبار گرفته و غمگین ....

یه بارون نم نم ...

از اون بارون هایی که طراوتشو می شه با همه وجود حس کرد ....

یه باد سرد مطبوع که همراه اون بارونه از پنجره نیمه باز ماشین بخوره تو صورتت ...

و غیر از تو و اون محبوب نازنین و خدا ، هیچ موجو دیگه ای روی زمین نباشه ( حداقل تو اون لحظه. چه انحصار طلبانه ! ) ...

یه آهنگ محزون عاشقانه از جنس هوای گریه با توی همایون شجریان هم در حال پخش باشه ...

و تو یه دل سیر گریه کنی ...

از اون گریه هایی که صدای هق هقشو نمی شنوی ...

فقط داغی اشک ها رو،  رو گونه هات احساس می کنی ( و به قول اون عزیز از اون گریه هایی که مزه شور اشکاشو می تونی مزمزه کنی زیز زبونت ) ....

گریه ای که نتیجه یه بغض فرو خورده چندین سالست و هزار و یک دلیل گفتنی و نگفتنی باعث می شه که تو، اون بغض لعنتی رو تو گلوت خفه کنی ...

و این جاده هم چنان ادمه داره...

و تو اونقدر اشک میریزی که سبک شی...

در حالی که گاه و بیگاه دستای مهربون یه عزیز داره اشکاتو پاک می کنه ....

 

 

دوست دارم " انتظار " مفهومی نداشته باشه !!!

 

تصور کن ...

یه غروب سرد زمستونی ....

از اون سرماهایی که تا مغز استخونت نفوذ می کنه ....

وارد حرم امام رضا بشی ...

و بشنوی که صوت حزین قرآن " ابوبکر شاطری " تو صحن های حرم پیچیده ...

و خادما دارن فرش پهن می کنن برای اقامه نماز ...

و تو هم آروم آروم  نزدیک می شی به سمت گنبد طلا ...

رو همون فرش های خیس بارون خورده می شینی ...

و نگاهتو برای لحظاتی می دوزی به آسمون ...

و بعد به اون گنبد طلا ....

و یه احساس سبکبالی وجوتو فرا می گیره ...

و بعد شروع می کنی به قران خوندن ...

اونم سوره  " اسراء" و " مریم " که عاشقشی ...

از حفظ ....

وسعی می کنی به اشکات کاری نداشه بشی ...

بهشون اجازه میدی که بریزن روی پاهات که زانو زدن ...

و بعد تو همین لحظه که سر شار از آرامشی و کلی دعای خوب کردی برای همه دوستان و عزیزانت ...

موبایلتو از جیبت در بیاری ...

و در حالی قطره های درشت بارون اجازه نمی ده خوب صفحشو ببینی ...

اس ام اس بزنی به همه اونایی که دوسشون داری و به یادشون هستی ...

و بگی : " زیر بارش باران رحمت الهی و روبروی ایوان طلا نائب الزیاره و دعا گوتون هستم " ....

 

 

یه روز گرم تابستونی ....

تو ظل گرمای سوزاننده ظهر عربستان ...

تو مکه....

 تو حیاط مسجد الحرام....

دور کعبه ...

در حالیکه خنکای نسیمی که از سمت ناودون طلا بهت می خوره ، تنتو به لرزه در آورده ....

هی بچرخی ...

هی بچرخی ...

هی بچرخی و مناجات شعبانیه بخونی ...

و هی کیف کنی ...

و هی کیف کنی.

 

پی نوشت : بعد اینکه این پستو نوشتم و بر گشتم که نگاهی بش بندازم که اگر اشکال نگارشی داره اصلاح کنم ، دیدم که چقدر تو بیشتر آرزو هام از گریه گفتم . واین یعنی اینکه علیرغم صدای قهقه هام که گاهی خودم ازش خجالت می کشم ، دلم چقدر پر درده. درد هایی که فقط با اشک میشه روشون مرحم گذاشت. اشک هایی که همیشه مجبوری قایمشون کنی تا دیگران نفهمن که چته.

 

تو چته؟؟؟

تو چته؟؟؟
گاهی اوقات
احتیاج به یه آدمی داری٬
یه دوستی٬
که وایسته رو به ‌روت
که توی چشمات نگات کنه
و محکم بزنه تو گوشت
که تو٬ صورتت خم شه و دستت رو بذاری روی گونه‌ت و دوباره نگاش کنی
ببینی که خشمگینه٬
ببینی که از دستت عصبانیه
توی اخم صورتش ببینی که دوستت داره
ببینی که دوستته.
که نگاش کنی٬ همون‌جوری که دستت روی صورتیه که اون بهش کشیده زده٬
که بهت بگه « تو چته؟ بسه٬ به خودت بیا .. تو چته .. »
که سرت فریاد بکشه ..
که تو یه هو بلرزی٬
که بری بغلش٬
که بغلت کنه٬
همون دستی که کوبید تو صورتت رو بذاره رو سرت٬ توی موهات٬
که سرت رو فشار بده توی گودی‌ شونش٬
که تو چشمات رو ببندی٬
روی شونه‌ش گریه کنی٬
بلرزی٬
و با خودت فکر کنی که ” تو واقعاً چته … “

دوستی ها

قومی متفکرند در مذهب و دین ، جمعی متحیرند در شک و یقین ، ناگه منادی در آید ز کمین ، که ای بی خبران راه نه آن است و نه این !

زمانی بود که در مواجهه با ابراز دوستی برخی کسان دور و نزدیک یا در دنیای مجازی و غیر مجازی شدیداً تحت تاثیر قرار می گرفتم. به هر حال طبیعی است که هر کسی نیاز به گسترش دوستی هایش دارد و برخورداری هر چه افزون تر از حمایت های اجتماعی در قالب حلقه های دوستی امر مطلوبی است. به تدریج، اما، تجربیات تلخ متعدد، به من نشان داد که بسیاری از دوستی هایی را که به خصوص، با شدت و حدت فراوان ابراز می شدند را نباید زیاد جدی می گرفتم یا نباید از این پس چندان جدی بگیرم. با اتخاذ این شیوه، هنگامی که در عمل، با عمق واقعی دوستی های با آب و تاب ظاهری روبرو می شوم دیگر چندان سرخورده نمی شوم یا لااقل آنچنان آسیب نمی بینم. سطح انتظاراتم را از بسیاری از اطرافیان کاهش داده ام.

واقعیت اینه که توی این رابطه دوستی هایی که ما داریم . ( مجازی – حقیقی ) اولین چیزی که حرف اول رو میزنه نگهداشتن حرمت و احترام طرف مقابل هست…
متاسفانه اکثر ماها فکر میکنیم چون حالا با کسی صمیمی شدیم پس میتونیم چهار تا تیکه هم بهش بندازیم و یا بهش فحش بدیم و نظایر این… در حالیکه به نظر کاملا برعکسه. یعنی شما هرچقدر از نظر عاطفی با فردی صمیمی میشین و یا بیشتر بهش نزدیک میشید به همون میزان باید بیشتر بهش احترام بذارین . باید بیشتر حواسمون باشه که شان انسانیت و حرمت ها  رو نگهداریم و علیرغم صمیمت به اطرافیان احترام بگذاریم … باور کنیم حرمت و حفظ حریم اولین حرف رو توی یک رابطه دوستی میزنه.
کافیه یکبار بنا به هر دلیلی این حریم ها و حرمت ها شکسته بشه اونوقته که دیگه براحتی رومون برای همدیگه باز میشه و دیگه نمیشه کاریش کرد آب ریخته رو دیگه نمیشه جمع کرد…

بخشی از حرفای گفته شده تو وبلاگ های دوستان درسته و در این شکی نیست که بعضی از افراد دارند از هم فاصله می گیرند، البته به نظر من اینطور بگیم بهتره که شکاف هایی که وجود داشتند مشخص شدند. این شکاف چیزی نبوده که به وجود اومده باشه بلکه موجود بود ولی نمایان نبود. بعضی مسائل هست که نمیشه عنوان کرد و به قول خیلی ها حرف رو زیاد می کنه و من هم از اون دسته آدمهایی نیستم که بخوام کسی رو متهم کنم .اما اون روز رو دارم از الان میبینم که چجوری حرمت ها شکسته میشه و دیگه نمیشه کاریش کرد .

حالا مساله ای که هست اینه یا ما باید سر موضوع های مورد اختلاف صحبت نکنیم تا باعث ایجاد شکاف نشود و بیشتر بر سر مسائل مشترک صحبت شود، یا اینکه در هر صحبتی ، چهارچوب مشخص کرده و معلوم کنیم که یک فردی اصلا چه مسائلی را قبول دارد و چه مسائلی را قبول ندارد تا بتوان صحبت و بحثی منطقی داشت، در غیر این صورت نتیجه همان می شود که حال است. اساس یک همکاری نیت صاف است دلهای پاک هست دلسوزی هست نداشتن حرص و طمع، به کرسی ننشوندن حرفهای بی منطق خود.

عادت به متهم کردن دیگران و در آن حال خود را مبری داستن از هرگونه اشتباه روشی مناسب برای مباحثه نیست. اینکه به دیگران برچسب بزنیم در حالی که خود آنها را متهم به برچسب زدن می کنیم شایسته نیست. این رفتارها باعث می شود که اختلاف ها عمیق تر شده و به راحتی قابل ترمیم نباشد.

این مسائلی که روز به روز داره به شکلی اپیدمی گونه رشد و توسعه پیدا میکنه تردید ندارم اگر همینطوری پیش بره به جایی میرسه که این دو خط فکری به جایی می رسند که انگار دارند با یک بیگانه صحبت می کنند!باور کنید! خیلی داریم از هم فاصله میگیریم! من یادمه سال گذشته همین موقع به هیچ وجه اینجوری نبود که دو طیف فکری اینگونه به هم بتازند. الان به حدی از یکدیگر فاصله گرفته ایم که غریبه رد بشه از اینورا فکر میکنه ما دو ملیت جدا داریم!! هر گروه به شدت متعصبانه از مواضع خودشون دارن دفاع می کنند و ذره ای عقب نشینی نمیکنند ! عقب نشینی نه به معنای اینکه وا بدیم ، نه !منظور نوعی انعطاف و خروج از دایره بسته و خط قرمز هایی هست که دور خودمون تنیدیم

به هر حال امیدی به اینکه این حرفها اثر یا نتیجه ای داشته باشه نداشته و ندارم چون هرکسی روش و خطی را انتخاب میکنه و عدول از ان را نوعی کم اوردن تلقی میکنه هیچگاه با ۱۰- ۱۵ خط نوشته حتی ۱ میلی متر تغییر نخواهد کرد… فقط امید به کمی تعدیل و انعطاف در نحوه صحبت دوستان دارم… ما رفقای مجازی بیش نیستم ، اما یه تعدادی هم هستیم که جدا از رفاقت توی دنیای مجازی با هم دوست و همراه هستیم و داریم بهره میبریم از بودن در کنار یکدیگر و شدیم دوستان همدیگه و این نباید سو تفاهمی کاذب و پوچ را دامن بشه اینها همه رابطه های شخصی آدمهاست و فکر نمیکنم رابطه افراد دیگر به من نوعی هم مربوط شود !

ولی به قول دوستی حرفها با گزینه ویرایش از صفحات نت پاک میشن ولی از صفحه قلب آدمها هرگز !

کاملا طبیعی است! جمله معروفی هست که میگه انسان بر هر چیزی که از آن منع شود حریص می شود! هر آدمی یک ظرفیتی داره ما نباید تاکید میکنم ما نباید به گونه ای بیانی داشته باشیم که باعث شود ظرفیت دوستانمان را به انتها برسانیم و این چیزی نیست جز لطمه زدن به خودمان. برخی حرفها وقتی تو دل آدم انباشته بشه و سر ریز کنه گاها به شکلی هیجانی و احساسی بیرون ریخته میشن که همین موجب خیلی از تنش هایی که به وجود آمده میشود و حال بحث سر این است که چرا میگذارید محیطی که می تواند گرمای آن هزاران دل رو احاطه کند به محیطی سرد و بی روح تبدیل شود و تنها حسی که قابل لمس میشود دوری و نفرت و بیزاری باشد؟

پ.ن ۱ : باید و نباید های دورمون و حد و مرزهامون رو باید مشخص کنیم .

پ.ن ۲ : یه دست هیچ وقت صدا نمیده…

پ.ن۳ : سردیه زمستان به خاطره قلب هایست که به تنهایی گرما دارند… و گرمیه تابستان به خاطره یکی شدن قلبهاست

پ.ن۴ : از عقل خود به بهترین نحو استفاده کنید

گمان من . ..

دیگر به خلوت لحظه‌هایم عاشقانه قدم نمی‌گذاری، دیگر آمدنت در خیالم آنقدر گنگ است که نمی‌بینمت.
سنگینی نگاهت را مدتهاست که حس نکرده ام .

من مبهوت مانده ام که چگونه این همه زمان را صبوررانه گذرنده ای؟! من نگاه ملتمسم را در این واژه ها  پر کرده ام که شاید ....
دیگر زبانم از گفتن جملات هراسیده است. و دستهایم بیش از هر زمان دیگر نام تو را قلم می زنند . و در این سایه سار خیال با زیباترین رنگها چشمهایت را به تصویر می کشم.

نگاهت را جادویی می کنم که شاید با دیدن تصویر چشمهایت جادو شوی .
تا به حال نوشته بودم ؟

به گمانم نه !

پس اینبار برایت می نویسم که :
دست نوشته هایت سر خوشی را به قلبم هدیه می کنند.
می‌خواهمت هنوز ؟؟؟
گاه چنان آشفته و گنگ می شوم که تردید در باورهایم ریشه می دواند
اما باز هم در آخرین لحظه تکرار می کنم که حتی اگر چشمانت بیگانه بنگرند.
می‌خوانمت هنوز ، حتی اگر دستانت مرا جستجو نکنند.
هیچ بارانی قادر نخواهد بود تو را از کوچه اندیشه‌هایم بشوید.
و اینها برای یک عمر سرخوش بودن و شیدایی کردند کافی است.
به گمانم در ورای این کلمات می خواستم بگویم که :

دلتنگت شده ام به همین سادگی.

باز هم تو . . .

من ؟ ... آدم ِ بغل کردنم ... آدم ِ بغل شدن ... لمس کردن را دوست دارم ... لمس شدن را هم ...  صدا ندارم ... چه وقتی ناراحتم ... چه وقتی خوشحال ...
دستهام اما ، انگشتهام ، یک عااااااالمه حرف  می زند ...
گاهی حتی داد می زند ...  

من ؟ ... آدم ِ نگاه ام ... آدم نگاه ِکردن ... آدم ِ سیییییر نگاه کردن ... و آخرش یک لبخند ...
که هی لعنتی ! دلم برات هلاک است ! بفهم ...
و همان اندازه آدم ِ نگاه دزدیدن ...
که یعنی دلگیرم ازت ...
که یعنی دوستت ندارم ...
که یعنی برو ...
که یعنی گمشو ...
 که یعنی نمی خواهمت ...  

آدم حرف زدن ؟ ... نه .. نیستم ... اما آدم ِ نوشتنم ... می نویسم ... می نوییییییییسم ...
اگر بخواهی هزاااااار سال ... آنقدر می نویسم که جا کم بیاید ... که نفس کم بیاید ...
که دنیا تمام شود ... کلمه های من روی کاغذ اما تمام نمی شود ...

می توانم تماااام ِ عمرم را بنشینم روبروت ... زل بزنم توی چشم هات ... دلم را بخوانی ...

می توانم بنشینم کنار ِ دیوار ... سرت را بگذاری روی ِ پام ... دستم را فرو کنم میان موهات ...
لای گودی ِ گردنت ... توی گرمای سینه ات ... تا آخر ِ دنیا ... برات کتاب بخوانم ...
یا اصلا سااااااکت ِ ساکت ، بگذارم آرامش ذره ذره رسوخ کند توی ِ وجودت ...

من ؟ آدم عشق ام ... آدم ِ عشق بازی های طوووووولانی ... بوسه های نرم  ... نوازش های قلقلکی ... من ؟ عاشق ام ... یک دخترک ِ خر ِ سادهء عاشق پیشه ... که صبور است ...
که خیلییییییی صبور است ...

دلم ؟ ... مثل ِ گنجشک می زند این روزها ...

چرا ؟ ... نگو که نمی دانی ...  

 

پ.نوشت :

- گلهای تو باغچه از دستم خسته شدن ... بس که میشود نمیشود هایم را با برگهای نحیفشان فال میگیرم ... میشود ؟ نمیشود ؟ میشود ؟ نمیشود ؟ میشود ؟ نه ... نمیشود ...

- می دانم ... این آقای خواجه امیری شرط بسته با خدا ، هر چیزی هر کجا می خواند ، یک جای ِ دل ِ مرا خط بیاندازد ... عمییییییق .... عمییییییییییق .....