من در این اندیشه ام
که چقدر خسته ام از این من و تـــــــو
که چقدر خسته ام از فاصله ی "من" تا "تــــــو"
.
.
.
آهای رفیق
تنها حقیقت محض اینست :
من و تـــو را هر طور ، دست در دست دهی
اجتماعش "مــــــا" نمیشود
پ.نوشت :
- امان از دست حوصله ی دلم که شش دانگ حواسم هم که جمع باشد ،باز سر می رود ...
- پشت همه پنجره های این شهر خاکستری ، دل من معتاد دیدن است هنوز ... هر روز ...
- به نقد ننشینید رفقا ، حالم آنقدر بد است که هذیان می گویم انگاری ...
سلام عزیزم
امیدوارم قدر این احساس لطیف و زیبا را بدانند. وامید دیگر آنکه به آرامش برسی. نوشته هایت را دوست میدارم...