رفیق
پای درد دلم اگر بنشینی
کاسه صبرت لبریز
کاغذ حوصله ات مچاله
و گوش های دلت زنگ می زند
اگر که آمده ای
تنها جایی برای دمی نشستن
پیدا کرده باشی
و گرد خستگی ات را بتکانی بر دلم
و بروی :
اینجا
هر طرف که بنگری باد و باران است
باران خورده دوام می آورد
رگبار اینجا را
( شاید !)
و من
با چتر آمده را دوست نمی دارم
و اما تو ...
برای من نه چراغ بیاور
و نه دریچه ای حتی
غبار اینجا رابی دریچه دوست تر دارم
تنها برای دلت ...
برای دلت دستمالی بیاور
اگرخط خطی هایم
خوانا باشند برایت
احتمال گریستنمان بسیار است